زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

هفته 6

سلام هلوی مامان خوبیییییییییی؟؟ دلم برات تنگ تر از قبل چون حالا می دونم که تو وجودمی و من نمی تونم ببینمت عسلم. بماند که هنوز باورم نشده که تو با منی بی صبرانه منتظرم تا دکتر برام سنو گرافی بنویسه و من از حضورت مطمئن بشم. ولی در طول روز بار ها وجودتو بهم نشون میدی. از صبح که پا میشم حالت هام با روز های قبلم خیلی فرق کرده معدم بالا پایین میشه و بیحوصله و کسل و خواب الو هستم هر وقت به بابا می گم حالت تهوع دارم بهم می خنده حق داره چون متوجه یه نشونه از تو میشه. نا گفته نمونه که نی نی خیلی تنبل و شکمویی هستییییییییی چون من همش دلم می خواد بخوابممممم و غذا بخورم هی تصمیم میگیرم رژیم غذایی مو متعادل کنم تا چاق نشم اما مگه میزاری تا می خوام...
23 دی 1391

اولین نوبت دکتر

سلااااااااااااااااااام به عسل خودممممممممم که خیلی برام عزیزییییییییییییییی شکلات خوشمزه من و بابااااااااااااا.... امروزشنبه 16 دی ماه  برای اولین بار با بابا وقت گرفتم برای ساعت 6 رفتم پیش یه خانوم دکتر که تا امدن شما تحت نظرشون باشم. خیلی دنبال دکتر گشتم ماشااالله اینقدر زیادند که نمیدونستم کدوم بهترند خلاصه با مشورت و... تصمیم گرفتم نزدیک ترین دکتر و نزدیک ترین بیمارستان رو انتخاب کنم. امروز رفتم پیش خانوم دکتر مریم ذوالفقاری فر که هم استاد دانشگاه هستند و هم با تجربه واز پرسنل بیمارستان نجمیه که خیلی به ما نزدیک هست. خوشبختانه دکتر خوش رو مهربونی بود ولی مطبش خلوت بود در کل خوشم امد و خوب راهنمایی کرد . سن شما رو 5هفته و...
16 دی 1391

نمی دونم از کجا بگم از کجا شروع کنم دلبرکم......

اول باید یه نفس عمییییییییییییق بکشممممممممممممممم. بعدش بگمممممممممممممم شکککککککککککککککککررررررررررررررررررر. عسللللللللللللللللل مامان ما رو غافل گیر کردهههههههههههههه ممکنه بزودی از راه برسههههههه. بزار شمرده شمرده برات بنویسم..... من از  10 دی ماه منتظر خاله پری بودم  ولی چند روز گذشت و با وجود دلدرد زیاد خبری نشد . دیشب از بابا خواستم بی بی چک بگیره و بعد از امتحان کردن دیدم بلهههههههههههههه چی میبینییییییییییییییی 2 تا خط قرمززززززززززززز عکس العملم اون موقع اصلا دست خودم نبووووووووواولش با صدای بلنددددددددد باباتو صدا زدم بعدش گریه کردم تا بخواهییییییییی و افتادم تو بغل بابایی اونم هی بوسم میکرددددددددد. خلاصه شوک...
14 دی 1391

مهمون داری

یه سلااااااااااااااااااام با همه وجوووووووووووووود به دوستای عزیزممممممممممممممم بعدشمممممممممممم یه علمه خستگی و دلتنگی برای تیکه قلبمممممممممم که هنوز نمی دونم کجاست و چه شکلیه ....نمی دونم کجاست؟؟!!! چرا می دونم ب اینکه یه فرشته است جاش توی قلبمهههههههههه ،بخشی از وجودمه که قراره یه وقتی که نمی دونم کی از خودم جداش کنمممممممم زندگی ما هم جریان داره دوست جونا ولی با این تفاوت که این هفته مهمون داری کردم البته فقط به مدت 2 روز مامانم و مادربزرگمو و دختر عمه مامانم از شمال از تشریف آوردن پیش ما اونم برای اولین بار دل ما هم کمی بازشد و خیلی خوش گذشت تازه یه ساعتی هست که رفتند منم تندی خونه رو جارو کشیدم و دوش گرفتم و امدم پای نتتتتتت...
9 دی 1391

دومین شب یلدای ما

شب یلدا به همه دوستان عزیزم مبارک باشه انشالله بهترین شبو تجربه کرده باشند   سلامممممممممم عقشششششششششش ماماننننننن چه طوریییییی؟؟ مامانی امدم از شب یلدا برات بگم گلم. دیشب شب یلدا بود  و دومین سالی بود که در ابن شب کنار بابا بودم سال گذشته اولین یلدای من و بابا بود و بابا برام انگشتر نگین سبز خریده بود که خیلی خوشکل بود و به چشم همه امده بود .امسال دیگه از کادو خبری نبود  سال گذشته مامان جمیل و مادر جون پیش ما بودن ولی امسال فقط ما بودیمو خاله مهدیه و صنم دختر خالم که تهران درس می خونه. 28 آذر تولد دایی علی بود و دیشب براش تولد برگزار کردیم. براش یه ست لباس منزل خریدیم و یک کیک رولتی و برای شام رفتی...
1 دی 1391
1